زبانحال حُر به سیدالشهدا علیه السلام
یوسف فـاطمه من حُـر گـنه کـار توأم از دو عـالـم شده آزاد و گـرفـتار توأم تو به لطف و کرم خویش خریدار منی من به جرم و گنه خویش خریدار توأم با چه رویی به تو رو آورم ای روی خدا هـمـه دانـنـد که مـن بـاعث آزار توأم جان ناقـابـل من گشته کـلافی به کـفـم کمتـرین مشتری عـشق به بازار توأم تا لب خشک تو دیدم جگرم سوخت حسین من جـگـر سوخـتۀ آه شـرر بـار تـوأم دوش اگر عبد خطاکار تو بودم، العفو! نـگـهـم کن که دگـر یـار فـداکـار توأم پا به سـرداری لشکـر زدم و برگـشتم جـان نـثـار ره عـبـاس عـلـمـدار تـوأم دسته گل ساختم از اشک و نهادم روی چشم تا صف حشر خجل از گل رخسار توأم چه برانی، چه بخوانی، در دیگر نزنم چه کنم خارم و وابسته به گلزار توأم میثم از سوز جگر گوی که از سوز جگر شـرر شعـر تـو و دفـتـر اشعـار تـوأم |